سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسی مؤمن که در جستجوی دانش از خانه اش بیرون شد و جز آمرزیده بازنگشت [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 90 خرداد 17 , ساعت 7:28 عصر

عنوان  :  برهان صدیقین
نویسنده :  رضا میرزائی
کلمات کلیدی  :  برهان صدیقین، واجب الوجود، واقعیت، وجود، هستی، علت، معلول

یکی از براهین خالص فلسفی که برای اثبات واجب تعالی(خداوند متعال) از آن استفاده می­شود برهان صدیقین است. ویژگی براهین خالص فلسفی برای اثبات خداوند این است که اولاً؛ نیازی به مقدمات حسی وتجربی ندارند. ثانیاً؛ شبهاتی که در مورد دلایل دیگر مطرح می شود در این دسته از براهین راه ندارد و به بیان دیگردر  این نوع از براهین اثبات وجود خداوند از اعتبار منطقی بیشتری برخوردار هست. ثالثاً؛ مقدمات این براهین کمابیش مورد حاجت دیگر استدلالات نیز هست؛ مثلا وقتی با برهان نظم وجود ناظم و مدبرحکیم ثابت شد، باید برای اثبات بی نیازی ذاتی و واجب الوجود بودن او از مقدماتی استفاده کرد که در براهین خالص فلسفی قرار می­گیرند.[1]
 
وجه تسمیه این برهان     
  در مورد علت نامگذاری این برهان به صدیقین، گفته می­شود از آنجا که این برهان صادق­تر، یقینی­تر وشریف­تراز برهان های دیگر است و شخص صّدیق همیشه همراه صدق و راستی است، این برهان، برهان صدیقین نام گرفته است.[2] اصطلاح برهان صدیقین را برای اولین بار ابوعلی سینا به کاربرده است. او این اصطلاح را با استفاده از آیات قرآن کریم برای نامگذاری برهانی به کار برد که بر اساس امکان ماهوی برای اثبات وجود خداوند سازمان داده بود.[3]
 
ویژگی برهان صدیقین
   کلمات و سخنان حکمای بزرگی چون ابن سینا ،خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا بیانگراین مطلب است که ویژگی اصلی این برهان آن است که درآن برای اثبات وجود خداوند چیزی جزحقیقت وجود واسطه قرار نمی­گیرد و بدون توجه به پدیده­های عالم و افعال خدا و فقط با توجه به اصل وجود و تقسیمات آن، واجب الوجود به اثبات می­رسد و پس از اثبات خداوند تعالی، از ذات الهی به صفات خدا و از طریق صفات او به افعال او استدلال می­شود.[4] در واقع برطبق قاعده "در هر برهانی باید یک چیزی رابط و حدّ وسط برای اثبات مطلوب قرار بگیرد"، متکلمان معمولا از طریق «حدوث عالم» استدلال می­کنند و حدوث عالم را حد وسط برهان خود برای اثبات خداوند به عنوانِ پدیدآورنده اشیاء قرار می دهند. ارسطو و پیروان او از طریق حرکت وارد می­شوند و با توجه به این که هرحرکتی نیازمند یک محرک و حرکت دهنده است و همه محرک­ها باید به یک محرکی که خودش دیگر دارای حرکت نباشد ختم شوند، وجود خداوند را به عنوان «محرک اول» اثبات می­کنند. در همه این استدلال­ها عالم و مخلوقات عالم واسطه قرار داده شده­اند. در برهان صدیقین هیچ یک از این امور واسطه قرار داده نمی­شود.[5]
     
تقریرات برهان صدیقین
1. تقریر ابوعلی سینا
   تقریر بوعلی از این برهان به این صورت است که « موجود یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود. اگرواجب الوجود باشد، مطلوب ثابت است و اگرممکن الوجود باشد، باید منتهی به واجب الوجود شود تا دور یا تسلسل لازم نیاید.»[6]
   ویژگی تقریر و بیان ابن سینا از برهان صدیقین این است که علاوه براین که نیازی به بررسی صفات مخلوقات و اثبات حدوث و حرکت و دیگر صفات برای آنها ندارد، اساساً نیازی به اثبات وجود مخلوقات هم ندارد. به بیان دیگر، اثبات این برهان فقط منوط به پذیرش اصل وجودِ عینی و خارجی است که یک امر بدیهی و غیرقابل تردید وتشکیک است و فقط کسی می­تواند این اصل را نپذیرد که بدیهی­ترین وجدانیات و معلومات حضوری خودش را هم انکار کند و مطلقا وجود هیچ موجودی حتی وجود خودش و فکرش و سخنش را هم نپذیرد. اما کسی که اصل وجود راپذیرفت، از او سئوال می­شود که این وجود خارجی وعینی که پذیرفته است؛ یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود، و نمی­تواند فرض سومی داشته باشد. در صورتی که فرض اول باشد(یعنی آن وجود خارجی واجب الوجود باشد)، وجود واجب الوجود ثابت می­شود. در صورت فرض دوم که وجود ممکن الوجود ثابت می شود، ناگزیر باید وجود واجب الوجود هم پذیرفته شود؛ زیرا هرممکن الوجودی نیازمند به علت است تا به او وجود دهد و آن علت اگر یک ممکن الوجود دیگر باشد، او هم نیازمند علت خواهد بود و چون محال است که سلسله علت­ها تا بی­نهایت پیش رود(تسلسل درعلت­ها محال است) و یا این که رابطه «دور» بین آنها برقرارشود-یعنی یکی ازاین ممکن الوجود­ها علت دیگری باشد و آن دیگری هم علت این باشد-  باید سلسله علت­ها از طرف شروع به علتی منتهی شود که خودش دیگر نیازمند به علت نباشد؛ یعنی واجب الوجود باشد.[7]
 
2. تقریر صدرالمتألهین
   همچنین تقریر و بیان دیگری از برهان صدیقین از سوی ملاصدرا بعنوان پرچمدار حکمت متعالیه ارائه شده و خود او، این برهان ر اشایسته نام «برهان صدیقین» دانسته وآن را استوارترین براهین قلمداد کرده است. ملاصدرا می­گوید: «راه ها به سوی خداوند بسیار است ... اما برخی از این راه­ها محکم­ترو اشرف بوده واز ظهور بیش­تری برخوردار است. و آن برهانی است که... راه صدیقین است که برهان آنها صدق محض است و از غیر ذات حق برذات حق گواه نمی­آورند، بلکه از خود او بر وجودش گواه می­آورند و از ذات بر صفات و از صفات بر افعال پی می­برند.... در کتاب خدا به شیوه غیرصدیقین درآیه سنریهم آیاتنا فی الافاق وفی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق[8]  وبه طریقه صدیقین درعبارت  اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید[9] اشاره شده است.»[10]
  تقریرهای مختلفی از برهان صدیقین ملاصدرا صورت گرفته است که به برخی از مهم­ترین آنها اشاره می­کنیم. یکی از این تقریرها بیانی است که مرحوم علامه طباطبائی در اصول فلسفه و روش رئالیسم دارد. ایشان برای اثبات خدای جهان این گونه استدلال می کنند که: «واقعیت هستی بی­هیچ قید و شرط واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی لاواقعیت نمی­شود و چون جهان گذران و هرجزء از اجزاء جهان نفی را می پذیرد، پس عین همان واقعیت نفی­ناپذیر نیست، بلکه با آن واقعیت، واقعیت­دار و بی­آن از هستی بهره­ای نداشته و منفی است، البته نه به این معنا که واقعیت با اشیاء یکی شود ویا درآنها نفوذ یا حلول کند و یا پاره­ای از واقعیت جدا شده و به اشیاء بپیوندد، بلکه مانند نور که اجسام تاریک با وی روشن و بی وی تاریک می­باشند و در عین حال همین مثال نور در بیان مقصود خالی از قصور نیست. و به عبارت دیگر او خودش عین واقعیت است و جهان و اجزاء جهان با او واقعیت­دار و بی­او هیچ و پوچ می­باشد. نتیجه این که جهان و اجزاء جهان در استقلال وجودی خود و واقعیت­داربودن خود تکیه به یک واقعیتی دارند که عین واقعیت و به خودی خود واقعیت است.»[11]  
   استاد مطهری درشرح کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» علامه طباطبایی، برهان صدیقین ملاصدرا را با توجه به مطلب مرحوم علامه به شکل دیگری تقریرکرده­اند که خلاصه آن این گونه است:
1.    اصالت وجود و اعتباری و مجازی بودن ماهیت­ها؛ یعنی آنچه تحقق دارد حقیقت وجود است.
2.  وحدت وجود، به این معنا که حقیقت وجود قابل کثرت تباینی نیست و اگراختلافی را می پذیرد این اختلاف، تشکیکی و مراتبی است. یعنی این اختلاف یا مربوط به شدت و ضعف و کمال و نقص وجود است و یا مربوط به امتدادات و اتصالات. به هرحال کثرت موجود دروجود کثرت همراه با وحدت است.
3.  حقیقت وجود، عدم را نمی­پذیرد؛ یعنی هرگز موجود از این جهت که موجود است، معدوم نمی­شود و معدوم از این جهت که معدوم است، موجود نمی­شود. در واقع عدم یک امرنسبی است.
4.    حقیقت وجود با قطع نظر از هر حیث و جهتی که به آن ضمیمه گردد، مساوی است باکمال، اطلاق، غنا، شدت، فعلیت، عظمت، جلال، لاحدی و نوریّت. اما نقص، تقید، فقر، ضعف، امکان، کوچکی، محدویت وتعین نیستی­ها هستند و یک موجود از آن جهت متصف به این صفات می­گردد که وجودی محدود و توأم با نیستی است. همه این صفات از حقیقت وجود نفی و سلب می­شود.
5.  راه یافتن عدم و شؤون آن مانند نقص وضعف و محدویت و غیره، همه ناشی ازمعلولیت است. یعنی اگروجودی معلول باشد و در مرتبه­ای متأخر از علت خودش قرار بگیرد، طبعا دارای مرتبه­ای از نقص و ضعف و محدودیت است، زیرا معلول عین ربط و تعلق و اضافه به علت است و هرگز نمی­تواند هم رتبه علت خود باشد.
  اکنون می گوییم حقیقت هستی موجود است یعنی عین موجودیت است و عدم برآن محال است و در حقیقت داشتن و موجودیت خود مشروط به هیچ شرطی و مقید به هیچ قیدی نیست؛ یعنی با وجوب ذاتی ازلی و با کمال و عظمت و شدت و فعلیت مساوی است. 
  نتیجه می گیریم که حقیقت هستی در ذات خود و با قطع نظر از هر تعینی که از خارج به آن ملحق شود، مساوی است با ذات لایزال حق تعالی. از سوی دیگر با دیده حسی و علمی که به جهان می­نگریم، جهان را گذران و پذیرنده عدم می بینیم. با وجوداتی برخورد می­کنیم که دارای مکان­های مختلف هستند و گاهی هستند و گاهی نیستند. ناچار حکم می­کنیم که جهان عین همان واقعیتِ نفی ناپذیر نیست بلکه به واسطه آن واقعیت، واقعیت دارشده است. یعنی حکم می­کنیم که جهان عین حقیقت هستی نیست و بلکه معلول و اثر حقیقت هستی است. پس این برهان در مرحله اول ما را به وجود خدا می­رساند وبعد از آن از طریق مطالعات حسی و علمی به وجود موجودات ممکن و محدود و مقید که آثار و تجلیات خداوند هستند، رهنمون می­شویم.[12]
استاد جوادی آملی نیز برهان صدیقین ملاصدرا را این گونه تقریر می­کند:
1) طبق اصالت وجود، هستی اصیل است.
 2)هستی واحد است نه متباین.
3)وحدت هستی وحدت تشکیکی است نه وحدت شخصی.
4)هستی بسیط است وکثرتش به وحدت برمی گردد؛ یعنی تمام مابه الامتیازها به عین هستی برمی­گردد.
نتیجه این که؛ هستی هر موجودی که در خارج است، یا واجب است و یا وابسته و متکی به واجب. اگر آن موجود هستی محض و اعلی المراتب بود و هیچ نقصی در وی راه نداشت؛ یعنی به غیر متکی نبود، پس واجب است و اگر هستی محض نبود و ناقص بود، پس ذاتا به هستی محض تکیه می­کند.[13]
   به اعتقاد استاد مصباح یزدی متین ترین تقریر برای برهان ملاصدرا همان تقریر خود ملاصدرا است که بیان آن از سه مقدمه تشکیل می شود:
1.    وجود امری اصیل و در مقابل آن، ماهیت امری اعتباری است .
2.  وجود دارای مراتب مختلف است و بین مراتب آن رابطه علت و معلولی برقرار است به گونه ای که وجود معلول، استقلالی از وجود علت هستی بخش خود ندارد و کاملا وابسته به علت خود است.
3.  ملاک نیازمندی معلول به علت، همان وابستگی وتعلقِ وجودِ معلول به علت است. به عبارت دیگر، ضعف مرتبه وجودی معلول از مرتبه وجودی علت است و از طرفی هم، تا زمانی که کمترین ضعفی در موجودی وجود داشته باشد، ضرورتاً معلول و نیازمند به موجود عالی­تری خواهد بود و هیچ گونه استقلالی ازآن موجود عالی نخواهد داشت.
  با توجه به این مقدمات می توان برهان ملاصدرا را این گونه بیان کرد که همه مراتب وجود، به استثناء عالی­ترین مرتبه آن که دارای کمال نامتناهی و بی نیازی و استقلال مطلق می­باشد، عین ربط و وابستگی است و اگر آن مرتبه اعلی تحقق نمی یافت، سایرمراتب هم تحقق پیدا نمی کردند زیرا لازمه فرضِ تحققِ سایر مراتب، بدون تحقق عالی­ترین مرتبه وجود، این است که مراتب مزبور مستقل و بی­نیاز از آن باشند در حالی که حیثیت وجودی آنها عین ربط، فقر، نیازمندی و وابستگی است.
    ویژگی اصلی برهان ملاصدرا این است که برخلاف برهان ابن سینا در این برهان نیازی به باطل کردن دور وتسلسل نیست و از سوی دیگر به کمک این برهان نه تنها وحدت، بلکه سایر صفات کمالیه خدای متعال نیز ثابت می­شود.[14]


[1] . مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه ، ج 2، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی(شرکت چاپ ونشربین الملل) ، 1378، ص367.
[2] . برنجکار، رضا، آشنایی باعلوم اسلامی (کلام،فلسفه،عرفان) ، تهران ، سمت، 1378، ص124.
[3] . جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، قم ، اسراء ، 1375، ص211.
[4] . آشنایی با علوم اسلامی ، ص124- 125.
[5] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار ، ج6، تهران ، صدرا ، 1373 ، ص982-983.
[6] . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، قم ، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم(موسسه نشراسلامی)، 1417ق، ص330.
[7] . آموزش فلسفه ، ص370-371.
[8] . فصلت : 53.
[9] . فصلت : 53.
[10] . ملاصدرا، الحکمة المتعالیة قی الاسفار العقلیة الاربعة ، ج 6، بیروت، داراحیا التراث العربی، 1423ق،  ص14-15.
[11] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج6، ص982- 983.
[12] . مجموعه آثار، ج6، ص 988- 990.
[13] . شیروانی، علی، ترجمه وشرح نهایه الحکمه، ج3، قم، بوستان کتاب،1386، ص209-210(به نقل از شرح حکمت متعالیه ، بخش1ازج6،ص126).
[14] . آموزش فلسفه ، ص371-372.

 

دوشنبه 90 خرداد 16 , ساعت 7:17 عصر

حضرت آیت‌الله سبحانی به پرسشی پیرامون عصمت حضرت آدم و مخالفت او با نهی الهی در عدم استفاده از درخت ممنوعه پاسخ داده‌اند.

متن پرسش و پاسخ معظم‌له که در اختیار مرکز خبر حوزه قرار گرفته به شرح ذیل است. 

*مخالفت آدم با نهى الهى در استفاده از شجره ممنوعه چگونه با عصمت وى سازگار است؟

پاسخ: از مجموع آیات مربوط به قصه ى آدم، به دست مى آید که آدم با نهى خداوند از خوردن میوه ى درخت ممنوعه، مخالفت نمود.این حقیقت با تعبیرهاى مختلفى مانند:( ...ذاقَا الشَّجَرةَ... )( [1])، ( ...فَأَکَلا مِنْها... )( [2])  و ( ...عصى آدَمُ ربَّهُ... )( [3]) بیان شده است. در هر حال بزرگترین دستاویز قائلان به عدم عصمت انبیاء، همین داستان آدم است چیزهایى که مى تواند دستاویز آنان قرار گیرد، به این شرح است:

آدم با نهى الهى که فرمود:( ...وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَة... )( [4]) مخالفت کرد ومخالفت با نهى مؤکد، موجب گناه است و با عصمت سازگار نیست.

در پاسخ به این دستاویز باید توجّه نمود که نهى الهى، بسان امر او بر دو نوع است:

1. آمر وناهى از موضع فرماندهى، سخن مى گویند وشنونده را زیر دست قرار مى دهند. در چنین شرایطى امر ونهى او، حالت مولوى به خود گرفته و در صورت مؤکّد بودن نهى، آن را مولوى تحریمى ودر غیر این صورت، مولوى تنزیهى (کراهت) نامیده مى شود. وقسمت اعظم اوامر ونواهى الهى از این مقوله است. ومخالفت با نهى مولوى تحریمى موجب عقاب است، ولى مخالفت با نهى مولوى تنزیهى، مایه ى تیرگى روح وروان مى گردد، اما پیامدى مانند عقاب ندارد.

2. آمر و ناهى از موضع پند و اندرز، سخن مى گویند و مى کوشند افراد را از طریق پند واندرز وتذکر لوازم طبیعى عمل، به کارى دعوت کنند ویا از آن باز دارند. در چنین شرایطى امر ونهى، حالت ارشادى به خود گرفته وپیامدى جز نتیجه ى طبیعى عمل، نخواهد داشت و عقابى هم بر آن مترتب نمى شود.

اکنون باید دید نهى الهى در آیه ى ( وَلا تَقْرَبا )کدامیک از دو نوع یاد شده است؟ آیا خداوند از موضع مولویت، یا از موضع ارشاد و اندرز، آدم را نهى کرده است؟ اگر از موضع نخست باشد، مخالفت با آن نهى، بر خلاف عصمت بوده و موجب گناه مى شود. ولى اگر از موضع دوّم سخن گفته باشد، سرپیچى جز نتیجه ى طبیعى عمل، پیامد دیگرى نخواهد داشت و موجب گناه ومخالف عصمت نخواهد بود.

در آیات مربوط به نهى از شجره، قراینى وجود دارد که به روشنى مى رساند لحن سخن، نصیحت گرانه بوده نه لحن مولویت، واینک قراین:

1. در سوره ى (طه)  آنگاه که خداوند او را از این کار باز مى دارد مى گوید:

( ...یاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوجِکَ فَلایُخْرِجَنَّکُما مِنَ الجَنَّةِ فَتَشْقى * إِنَّ لَکَ ألاّ تَجُوعَ فِیها وَلاتَعْرى * وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُاْ فِیها وَ لا تَضْحى ).( [5])

«گفتیم اى آدم این (شیطان) دشمن تو و همسرت مى باشد، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به شقاوت و بدبختى مى افتید(اکنون این نعمت در اختیار توست) نه هرگز در بهشت گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى.»

این سه آیه، جانشین جمله اى است که در سوره ى بقره آمده است:

( ...وَلاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ ).( [6])

«به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود».

با توجّه به وحدت هدف دو آیه، مقصود از ظلم، یک عمل بى جاست، نه قانون شکنى وتعدّى به حریم غیر.

مفاد آیه ى دوّم را مى توان از آیات سه گانه ى سوره ى طه به دست آورد. آیات سه گانه حاکى است که لحن کلام الهى، لحنى کاملاً ناصحانه بوده نه نهى مولوى. چه لحن مشفقانه اى بالاتر از اینکه گفت:

الف:( إنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوجِکَ ).

ب: ( فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ ).

ج: ( فَتَشْقى ).

این جمله ها حاکى است که پیامد نهى، خروج از بهشت و ورود در دار مشقت وتعب وزحمت دنیا بوده است. آنگاه با بر شمردن نعمتهاى موجود در بهشت، مشقتها و رنجهاى دنیوى ـ که همان گرسنگى وبرهنگى وتشنگى وآفتاب زدگى است ـ روشن مى شود.

بنابر این با توجه به این جمله ها باید گفت:( ولا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ ) سخن ناصحانه ومقصود از ( ظالمین ) همان کارِ بى مورد است که نتیجه اى جز مشقت وزحمت ندارد.

2. قرینه ى دیگر بر اینکه خدا در مقام نصیحت وپند بوده، نه نهى مولوى، گفتار خود شیطان است که خدا از او چنین نقل مى کند:

( وَقاسَمَهُما إنِّى لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ ).( [7])

«شیطان براى آنان سوگند یاد کرد که من براى شما ناصحى مشفق هستم.»

گویى از کلام خدا نصیحت را اقتباس کرده وکلام خود را در آن قالب ریخته است.

3. آنگاه که آدم وحوا، از میوه ى درخت چشیدند ولباسهاى بهشتى آنان فرو ریخت، خدا آنان را ندا کرد وگفت:

( ...أَلَمْ أنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ ).( [8])

«آیا من شما را از آن درخت نهى نکردم وبه شما نگفتم که شیطان براى شما دشمنى آشکار است؟» این سخن مى رساند که هدف از نهى، این بود که چنین پیامدى، دامنگیر آنان نشود. آنگاه که نتیجه ى عمل خود را دیدند، ندایى ناصحانه و مشفقانه، به گوششان رسید که آیا من نگفتم نخورید؟ آیا من نگفتم که شیطان دشمن شماست؟

4. قرآن در تعبیر سرنوشت آدم وحوا، چنین مى گوید:

( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْهَا فَأَخْْرَجَهُما مِمّا کانا فِیهِ... ). ( [9])

«شیطان آن دو نفر(آدم و حوّا) را لغزانید و آنان را از آن نعمتى که در آن بودند بیرون کرد.»

نتیجه این شد که دستشان از آن نعمت کوتاه شد، گویى آنچه که بنابود نشود، شد.

مجموع این قراین، مى تواند گواه بر این باشد که این نهى، حالت ارشادى داشته است. البته کسانى که بخواهند این نهى را مولوى تنزیهى (کراهتى) به حساب آورند، با تأکیداتى که در آیه آمده است، سازگار نیست.

برخى هم براى اثبات اینکه این مخالفت، معصیت نبوده، گفته اند که: اگر حقیقتاً آن مخالفت گناه بوده، باید توبه اثر آن را از بین ببرد وآدم وحوا پس از توبه کردن، به بهشت باز گردند.( [10]) در پاسخ این گروه باید گفت که توبه فقط مؤاخذه را رفع مى کند، نه اثر وضعى عمل را. و خروج از بهشت یک اثر وضعى بوده، نه مؤاخذه ى الهى.

*عصمت و لغزش آدم

در سوره ى بقره در بیان کیفیت عمل آدم و حوّا جمله ى ( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ )وارد شده است، ممکن است گفته شود که عصمت با لغزش چگونه سازگار است؟

پاسخ اینکه همان گونه که مخالفت با نهى مولوى، لغزش حساب مى شود، مخالفت با نصیحتِ ناصح نیز، لغزش قلمداد مى گردد.

*عصمت و جمله ى ( ظَلَمْنا أنْفُسَنا )( [11])

این گفتار آدم و حوّا به هنگام ندامت نیز، دستاویز مخالفان عصمت شده ومى گویند: او چگونه معصوم بود با اینکه اعتراف به ظلم کرده است؟ پاسخ این است که واژه ى ظلم، در لغت عرب به معناى تجاوز از حد وقرار دادن چیزى، در غیر محل خود( [12]) است وکار آدم (هر نوع تفسیر کنیم) یک نوع تجاوز از حد وکار بى مورد بوده است و این غیر از آن است که بگوییم: آدم قانون الهى را شکست ودر زمره ى گنهکاران در آمد. از این بیان مى توان به مفاد جمله ى ( فَتَکُونا مِنَ الظالِمینَ ) نیز که در سوره ى بقره آیه ى 35 آمده است پى برد. آرى در اصطلاح امروز ظالم وستمگر، فرد قانون شکنى است که به حدود الهى تجاوز کرده ویا حقوق دیگران را، پایمال نموده است. آیاتى که به نکوهش از ظالم مى پردازد، این نوع از ظالمها را مطرح ساخته اند، اگر چه «ظلم» در لغت عرب مخصوص این نوع نیست چه آنکه شاعر عرب زبان، فرزند حاتم طایى، سخاوتمند معروف عرب را چنین تعریف مى کند:

وبأبه اقتدى عدیّ فى الکرم *** ومن یشابه أبــه فمـا ظلم

«عدى به پدر خویش (حاتم) اقتدا نموده است وهر کس شبیه پدر خود باشد، ستم نکرده است.» مقصود این است که آفرینش او کاملاً آفرینش مطلوب بوده وکار بى جایى نکرده است.

این مطلب در صورتى روشنتر مى شود که بدانیم: در باره ى آدم، مسأله ى ظلم به نفس مطرح است وظلم به نفس در قرآن، مقابل انجام کار بد قرار گرفته است. چنانکه مى فرماید:( وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحیماً ). ( [13])

*عصمت و الفاظ: «عصى»، «غوى» و«تاب»

برخى فریب معناى متبادر امروزى این الفاظ را خورده وتصور کرده اند که آدم، کارى بر خلاف عصمت انجام داده است. در حالى که هیچ یک از این الفاظ ـ با توجه به معناى ریشه اى آنها نه متبادر امروزى ـ گواه بر معصیت او نیست.

1: عصیان، در لغت عرب، به معنى مخالفت است. شتر بچه اى که از مادر خود جدا شود در لغت عرب،«عاصى» مى نامند و این نشان مى دهد که هر مخالفت، در اصطلاح گناه نیست;زیرا آنجا که انسان سخن ناصح خود را نشنود، مى گویند: با گفتار او مخالفت کرد، در حالى که او گنهکار خوانده نمى شود.( [14])

2: لفظ «غوى» در لغت عرب به معناى خسارت وزیانکارى، حرمان ونومیدى، ضلالت وگمراهى، به کار مى رود وشما هر کدام از این معانى را انتخاب کنید، مستلزم گناه نیست. فرض کنید «غوى» از «غیّ» به معنى ضلالت، مقابل «رشد» گرفته شده است، چنانکه مى فرماید:( ...قَدْ تَبَیّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ... )( [15]) ولى کار بر خلاف رشد، اعم از گناه است. فردى که سخن ناصح خود را در قلمرو تحصیل یا کار وکسب، یا ازدواج وتشکیل خانواده، گوش نکند، مسلّماً به خاطر نرسیدن به نتیجه ى مطلوب، گمراه خواهد بود نه گناهکار.

هر کس داستان آدم را بادقّت مطالعه کند ـ که خدا او را به عنوان «خلیفه» در روى زمین آفرید و اسما را به او آموخت و او را معلّم فرشتگان قرار داد و به همگان گفت تا بر او سجده کنند وشیطان را به خاطر سرپیچى از تکریم او طرد کرد، آنگاه در یک محیط سرشار از نعمت سکنى داد وتذکراتى در باره ى عداوت شیطان به او داد، سپس متوجّه شود که او فریب شیطان را خورد و از میوه ى آن درخت تناول کرد ـ مى گوید او به خاطر از دست دادن این همه مواهب، خاسر وزیانکار گردید وسرمایه ى خود را تباه ساخت ودر مسیر رشد گام بر نداشت.

3. توبه ى آدم نیز، یکى دیگر از دستاویزهاى مخالفان عصمت است. در حالى که توبه، اعم از صدور گناه است. چه بسا انسان، کارى را انجام مى دهد که مناسب با مقام او نیست; سپس پشیمان مى شود واز آن توبه مى کند. مقام وموقعیت آدم ایجاب مى کرد که ـ با آن همه مقدمات ـ عهد الهى را فراموش نکند. اکنون که کارى دور از شأن خود انجام داده ـ هر چند ذاتاً عمل حرامى نبوده است ـ شایسته است که نادم وپشیمان شود وتوبه کند. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در روایتى چنین آمده است: «إنَّ رَسُولَ اللّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم) کَانَ یَتُوبُ إِلَى اللّهِ عزَّ وجَلَّ  کُلَّ یَوْم  مِنْ غَیْرِ ذَنْب». ( [16])

*عصمت و لفظ غفران

در داستان آدم، مسأله ى غفران نیز دستاویز دیگرى است براى مخالفان عصمت انبیاء که در قرآن چنین آمده است:

( ...وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ ).( [17])

این گونه تعبیرها، با توجه به عظمت مقام وکار غیر متناسب با آن بى مورد نیست، ولى هرگز دلیل بر گناه نمى باشد. انسانهاى وارسته وبزرگ، به هنگام ترک اولى، آنچنان به تضرع و زارى مى افتند، که گویى گناه بزرگى را مرتکب شده اند. آرى ترک اولى، از یک عارف، نسبت به معرفت او گناه عرفانى است، هر چند گناه شرعى نیست. شایسته بود آدم،در برابر آن لطف عظیم،خجل وشرمنده شود واظهار ندامت کند وراه توبه را پیش گیرد ومصمم باشد که جز خدا سخن کسى را نپذیرد.


چهارشنبه 90 خرداد 11 , ساعت 7:18 عصر

5. استاد جوادی آملی معتقد است که مراد از آیه، بیان واقعیت خارجی است و خداوند متعال به لسان عقل و وحی و با زبان انبیاء، از انسان میثاق گرفته است؛ یعنی خداوند در برابر درک عقلی و رسالت وحی، از مردم پیمان گرفته است که معارف دین را بپذیرند. وی در تایید نظریه خود به پنج نکته اشاره می کند و می گوید: «این معنا، تحمیلی بر ظاهر آیه مورد بحث نیست؛ زیرا برای عقل و وحی، نحوه ای تقدم نسبت به مرحله تکلیف وجود دارد؛ لذا ظاهر کلمه «اذ»، محفوظ می ماند. منظور از نحوه تقدم، این است که اول پیامبران می آیند و مقدمات پذیرش را فراهم می کنند؛ سپس تکلیف حادث می شود.»10

این نظریه، به تأویل نزدیک تر است تا تفسیر؛ زیرا از اذهان همگان دور است و افزون بر آن، خطاب های آیه را طبق این تفسیر، باید بر مجاز حمل کرد و نه حقیقت.

علامه طباطبایی هم در نقد نظریه فوق می گوید: «اگر منظور از اخذ میثاق، همان زبان وحی باشد، [باید] مانند سایر احکام می فرمود: به مردم چنین ابلاغ کن؛ نه این که بگوید: شما به یاد بیاورید.11

امام علی علیه السلام درباره هدف بعثت می فرماید: «خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه، متناسب با خواسته های انسان ها، رسولان خود را پی در پی اعزام کرد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان بازجویند و نعمت های فراموش شده را به یاد آورند و با ابلاغ احکام الهی، حجت را بر آنها تمام نمایند و توانمندی های پنهان شده عقل ها را آشکار سازند».

6. علامه طباطبایی معتقد است که مقصود آیه، جنبه ملکوتی انسان هاست؛ یعنی جای شهود و اشهاد و جایگاه میثاق، ملکوت انسان هاست؛ زیرا با توجه به ظاهر آیه که فرمود «و اذ اخذ؛ یعنی به یاد بیاور»، استفاده می شود که اولاً، قبل از این جایگاه محسوس، جایگاه نامحسوس دیگری وجود داشته است که در آن جا میثاق انجام گرفته است. ثانیاً، صحنه اخذ میثاق، بر نشئه حس و طبیعت مقدم است. ثالثاً، چون این دو جایگاه با هم متحدند و از هم جدا نیستند، خداوند به انسان ملکی و مادی امر می کند که به یاد آن جایگاه ملکوتی باشد و وقتی به یاد آن جایگاه باشد، آن را حفظ می کنند.

این نظریه در میان علما مورد توجه جدی قرار گرفته است و آنان، نظرهای مختلفی درباره آن اظهار کرده اند استاد جوادی آملی، استاد جعفر سبحانی و شهید دکتر بهشتی این نظریه را نقد و بررسی کرده اند.

عالم ذر

طبق نظریه علامه و تمامی کسانی که عالم ذر و گفت و گوی بین انسان و خدا را پذیرفته اند، فلسفه وجود آن عالم این است که انسان با شهود باطنی، خدا را مشاهده و به وحدانیت او اعتراف نموده است و این شهود، باعث می شود که در عالم مادی که موانع مختلفی سر راه دارد، آن عالم را و شهود خدای خویش را که سرمایه اصلی هدایت و نجات اوست، فراموش نکند و تا زمانی که آن میثاق و آن شهود فطری در درون جان انسان زنده باشد، راه انحراف را در پیش نخواهد گرفت و در واقع، آن شهود عالم ملکوت و عالم ذر، می تواند تضمین کننده نجات انسان و ماندن بر صراط توحید باشد؛ البته این امکان وجود دارد که انسان، گنجینه های عالم ملکوت و فطرت را با آلودگی های گناه و حب دنیا دفن کند؛ ولی اگر به پیامبران و امامان این امکان را بدهد که به آن ها دسترسی پیدا کنند، آن گنجینه ها را از زیر خروار حجاب ها نجات می دهند.

امام علی علیه السلام درباره هدف بعثت می فرماید: «خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه، متناسب با خواسته های انسان ها، رسولان خود را پی در پی اعزام کرد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان بازجویند و نعمت های فراموش شده را به یاد آورند و با ابلاغ احکام الهی، حجت را بر آنها تمام نمایند و توانمندی های پنهان شده عقل ها را آشکار سازند.»

از جملات بالا به حکمت و فلسفه دوم برای عالم ذر می توان پی برد و آن، سهولت یافتن هدایت انسان ها توسط پیامبران و امامان و مصلحان است، وجود شهود عالم ملکوت و عالم ذر، این زمینه را برای رهبران دینی آماده می کند که بشر را به راحتی هدایت نمایند و با زنده نمودن آن پیمان و کشف گنجینه های فطرت، به سادگی انسان ها را به راه راست رهنمون سازند.

فلسفه دیگر این است که مصلحان و انسان های متدین، از هدایت دیگران هرگز ناامید نشوند؛ زیرا خواهند دانست که عوامل مختلفی در درون انسان ها، آنان را برای اصلاح یاری می رساند؛ عواملی مثل عقل آدمی، وجدان اخلاقی، فطرت و وجود عالم ذر و شهود ملکوتی آن.

در واقع، مجموعه اینها، عوامل ستون پنجم درونی به حساب می آیند که باعث می شوند مصلحان تا آخرین لحظه، از هدایت انسان ها ناامید نشوند و به همین جهت گاهی برخی افراد با یک جرقه در آخرین روزهای عمر خود، به فطرت حقیقی و شهود ملکوتی خود برگشته، در صراط حق و توحید قرار گرفته اند.

 

برای اطلاعات بیشتر به منابع زیر مراجعه کنید:

1. فطرت در قرآن، جوادی آملی، ج 12

2. منشور جاوید، جعفر سبحانی، ج 2

3. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 8

4. خدا از دیدگاه قرآن، دکتر بهشتی

5. کیهان اندیشه، شماره 58


چهارشنبه 90 خرداد 11 , ساعت 7:17 عصر

 

آیه میثاق، از آیاتی است که مفسران، سؤال های زیادی درباره آن مطرح کرده اند که برخی به شرح ذیل است:

1. این میثاق الهی، در چه عالمی انجام گرفته است؟

2. این پیمان، در چه شرایطی واقع شده است؟

3. آیا این عهد، به صورت دسته جمعی بوده است یا تک تک انسان ها حضور داشته اند؟ پیش از آن که به آرای صاحب نظران اشاره کنیم، لازم است توجه کنیم که گرچه نکات مبهم و دقیقی در این بحث وجود دارد، ولی این آیه به روشنی دلالت می کند که خدا با فرد فرد انسان ها مواجهه داشته و به آن ها گفته است: «آیا من خدای شما نیستم»؟ آنان نیز گفته اند: «آری، تویی خدای ما».

منشاء ابهام، این است که ما خودمان چنین چیزی به خاطر نداریم . برخی از این مطلب روشن، نتیجه ای جالب گرفته اند و گفته اند که چنین مکالمه حضوری و عذربراندازی که خطای در تطبیق را هم نفی می کند، جز با علم حضوری و شهود قلبی حاصل نمی شود؛ از این رو، معرفتی که در آیه به آن اشاره شده است، معرفتی شخصی خواهد بود و نه شناختی کلی که با مفاهیم عقلی حاصل می شود و تفاوت اولی با دومی در این است که در اولی، شخص خالق و اوصاف آن همچون یگانگی و ربوبیت او مشخص می گردد؛ ولی در دومی، تنها نفس خالق کلی، بدون تشخص معلوم می شود.3

گروهی از مفسران چنین می گویند: منظور از «ذر»، ذرات نخستین وجود انسان (نطفه) است که از پشت پدران به رحم مادران انتقال یافت و به تدریج در عالم جنین، به صورت انسان کاملی درآمد و در همان حال، خداوند استعدادهایی به او داد تا بتواند حقیقت توحید را درک کند. از این رو، عالم ذر، عالم جنین است و سوال و پاسخ، به زبان حال صورت گرفته است.

آرای صاحب نظران درباره جایگاه میثاق به قرار زیر است:

1. این نظریه عالم ذر می گوید که ارواح انسان ها قبل از تعلق به بدن، به ذرات ریزی تعلق گرفته است و آن ذرات، با تعلق ارواح، زنده و آگاه شدند؛ پس از آن، خداوند این مطلب را میثاق گرفت. بر اساس نظر این گروه، آیه، ناظر به عالم ذر است؛ یعنی خداوند از صلب آدم، ذرات ریزی را استخراج کرد و با تعلق ارواح به آن ها، از آنان عهد و پیمان گرفت. علامه مجلسی و آقا جمال الدین خوانساری این نظر را پذیرفته اند.4

 

نــقــــد:

عالم ذر
الف) این نظریه، با ظاهر آیه مخالف است ؛ زیرا آیه می گوید که خدا از صلب بنی آدم، ذریه آنها را گرفت و نه از صلب آدم.

ب) نظریه فوق مستلزم تناسخ است و تناسخ به حکم عقل باطل است؛ زیرا بر این اساس، تمام انسان ها یک بار به این جهان گام نهاده اند و پس از یک زندگی کوتاه، از این جهان رخت بربسته اند و بار دیگر، به تدریج، به این جهان بازگشته اند که این، همان تناسخ است.5

 

3. اگر این پیمان، با آگاهی کامل اخذ شده است، چرا کسی فعلاً از این پیمان خبری ندارد؟

 

2. برخی چون زمخشری، بیضاوی، شیخ طوسی، سید قطب، علامه شرف الدین عاملی و میرداماد، محمدتقی جعفری و...، قائلند که این آیه، در مقام بیان واقع نیست؛ بلکه از طریق تمثیل، به مسئله فطرت اشاره دارد. به نظر این گروه، منظور آیه این است که خداوند با اعطای نعمت های بی شمار و اعطای عقل به انسان، گویا توقع و انتظار دارد که انسان در مقابلش تعظیم کند، و انسان هم طبق ذات و فطرت خود، به این خطاب مجازی خداوند لبیک گفته است.6 مهم ترین اشکال این نظریه، مخالفت آن با ظاهر کلام الهی می باشد؛ زیرا آیه با کلمه «اذ» که علامت گذشته می باشد، نازل گردیده است .

3. شیخ مفید، اصل عالم ذر را به صورت حقیقی و تکوینی پذیرفته است ؛ ولی خطاب های رد و بدل شده خدا و انسان ها را به نحو حقیقی منکر شده و همه آنها را به تمثیل و مجاز حمل کرده است.7

انتقادهای وارد بر نظریه های اول و دوم، بر این نظریه هم وارد است.

 

4. به اعتقاد علم الهدی، عالم ذر، واقعاً بوده است؛ اما تمام ذریه آدم در آن عالم حاضر نبوده اند؛ بلکه اختصاص به اولاد کفار دارد.8

1. این نظریه با ظاهر آیه که دلالت بر اخذ میثاق از عموم دارد، مخالف است .

2. اگر تنها میثاق اولاد مشرکین مقصود بود، باید به نحوی روشن ادا می گردید.9

 

5


چهارشنبه 90 خرداد 11 , ساعت 7:15 عصر
عالم ذر

عالم ذر و تعهد انسان به خداپرستی در این عالم چیست؟ 

در این باره توجه به چند نکته لازم است:

الف) هیچ موجودی در وجود یافتنش دارای اختیار نیست و وجود انسان نیز از این قبیل است و عالم ذر، ربطی به آن ندارد.

ب) در مورد «عالم ذر» در میان دانشمندان، مفسران، متکلمان و محدثان، گفت و گوهای زیادی واقع شده است و این، نشانگر پیچیدگی موضوع (عالم ذر) می باشد. پیرامون این آیه نظریه های مختلفی شکل گرفته که به اختصار در این مجال به چند مورد از آنان می پردازیم.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ.» 1

و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: «چرا، گواهى دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم.

حال، این ظهور و بروز (در عالم ذر) که واقع شده، به چه صورت انجام گرفته است و منظور از عالم ذر چیست؟

1. محدثان در پاسخ می گویند: در بعضی از احادیث آمده است: فرزندان آدم تا پایان دنیا به صورت ذرات کوچکی از پشت آدم خارج شدند و فضا را پر کردند؛ در حالی که دارای عقل و شعور بودند و قادر بر سخن و تکلم بودند. خداوند از آنان پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم؟ همگی در پاسخ گفتند. آری و به این ترتیب، پیمان نخستین بر توحید گرفته شد.

2. گروهی از مفسران چنین می گویند: منظور از «ذر»، ذرات نخستین وجود انسان (نطفه) است که از پشت پدران به رحم مادران انتقال یافت و به تدریج در عالم جنین، به صورت انسان کاملی درآمد و در همان حال، خداوند استعدادهایی به او داد تا بتواند حقیقت توحید را درک کند. از این رو، عالم ذر، عالم جنین است و سوال و پاسخ، به زبان حال صورت گرفته است.

3. منظور از عالم «ذر»، عالم «ارواح» است؛ یعنی، خداوند در آغاز، ارواح انسان ها را آفرید و مخاطب ساخت و از آنان اقرار بر توحید گرفت.

4. منظور از «ذر»، اجزای بسیار کوچک نیست؛ بلکه ذر به معنای ذریه (فرزندان) است؛ خواه کوچک و صغیر باشند یا بزرگ و کبیر. بنابراین، سوال و جواب در میان انسان و خداوند، به وسیله پیامبران و به زبان «قال» می باشد.

5. سوال و جواب (در عالم ذر) بین انسان و خداوند، به زبان حال، صورت گرفته است؛ آن هم بعد از بلوغ، کمال و عقل.

6. علامه طباطبائی می گوید: موجودات دارای دو نوع وجودند؛ یک وجود جمعی در نزد خدا که در قرآن به عنوان ملکوت از آن یاد شده است و دیگری وجودات پراکنده که با گذشت زمان، به تدریج ظاهر می شوند. به این ترتیب، عالم انسانیت دنیوی، مسبوق به عالم انسانیت دیگری است که در آن جا، هیچ موجودی از پروردگار پوشیده نیست و با شهود باطنی، او را مشاهده کرده، به واحدیت او اعتراف می کند و سوال و جواب در عالم «ذر»، مربوط به آن جا می شود.2

 


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ